کوچ تا چند؟
مگر می شود از خویش گریخت
چشم پر اشک و دلم خون
یا کجا قفل زنم
من غم دل را
که بماند مخفی.
یا کجا می بردم حزن و غمت
تا کجا می کشدم دام و فریب؟
بهر که می نالد دل؟
پر و بالم بسته
شوق پرواز دلم بشکسته
کوچ تا چند مگر می شود از خویش گریخت
قفسی تنگ بشد زندگیم
پُر آواز حزین گشته بسی.
دل من تنگ غروبی شده باز
می دمد از پس جان ، همچو شراب
ریختند بر کف دستان تو باز
کوچ تا چند ؟
مگر می شود از خویش گریخت#بهناز خرّم
درباره این سایت